شهریور ۲۶، ۱۳۸۹

نخم را گم کرده ام

غمگین می شوی و از غمت بادبادکی درست می کنی و هوایش می کنی و بالاتر می بری‏اش
حواست پرت می شود و نخش از دستت خارج می شود
از غم از دست دادن نخ بادبادکت، بادبادکی می سازی و هوایش می کنی و ...

۳ نظر:

ناجورها گفت...

و این سیر را پایانی نیست .
به قول لورکا :
دل من این تلخی بی نهایت سرچشمه اش کجاست ؟


ارادتمند و دوستدارت : ناجور

حامد گفت...

دور تسلسل است زندگی هامان .

月光 گفت...

همون کامنت حامد بعلاوه ی اینکه کلید خروج از این دور باید جایی قبل ساخت بادبادک دوم باشه، وقتی ری اکشن عوض بشه، تماشاش کنی و بذاری بره...