شهریور ۲۸، ۱۳۸۹

در بهترين وقتي از اوقات

اين قسمتي از سند ازدواج يكي از اجداد ماست كه در اين سفر اخيرم به ده كشف كردم:

   در بهترين وقتي از اوقات و خوش ترين ساعتي از ساعات كه كواكب فلكي به ميمنت ميخراميد و قمر غيرمتقرن به عقرب با اجتماع سورين و افتراق نحسين عقد مناكحت و ربط مزاوجت و خلط موانست واقع شد فيمابين عليا مخدره قمر نقاب خورشيد احتجاب سارا سيرت هاجر مرتبت العفيفه الصالحه النجيبه عفت و عصمت پناه نازنين خانم صبيه مرضيه اشرف الحاج دين العمار حاجي الحرمين الشريفين حاجي فضلعلي مرحوم غفراله له و عاليحضرت رفيع منزلت الشاب الاعز الاكرم شيخ احمد خلف صدق ارجمند كهف الحاج و العمار حاجي علي بن مرحوم غفراله له بصداق مبلغ معين معلوم القدر يكصد و هشتاد و پنج تومان ...


۱۱ نظر:

مژگان گفت...

واسه همینه که انقد ازدواج هاشون پایدار بوده!
اونوقت تصور کن سند ازدواج این دور و زمون رو!
1. حق "طلاق" با عروس خانوم،
2. حق تعیین محل زندگی با عروس خانوم،
و خیلی چیزهای دیگه!

ghazal گفت...

bebakhshid mishe mohabat konid be man begid esme aroos khanoom daghighan chi bood?
:D

Unknown گفت...

برای من الان شبیه میم شدی در درخت گلابی. همیشه آرزویم این بود که دهی برای من وجود داشت و باغی و ییلاقی دور افتاده که در آن دنبال گذشته ی پدر و مادرم می گشتم.

محـمد گفت...

غزل راستش خودمم نفهمیدم! کلی لقب داده بش بعد آخرش گفته دختر فلانی! :)))

یلدا آره مثل میم شدم. تازه یه چیزای دیگه ای کشف کردم. مثلا اینکه قبرستون قدیمی شهر رو به بیت المقدسه. از اهالی که پرسیدم گفتند قدیم اینجا یهودی بوده. ممکنه آبا و اجداد ما هم یهودی بوده باشن!!! یا مثلن رو سنگ قبرهای قبرستون جدیدش شونه و آینه حکاکی شده که نمی دونم چه معنی میده. یا کلی حکایت عجیب و غریب از جنی که تو اون منطقه است و بش می گن مدزما. لازم شد برم یه مستند بسازم اونجا!

مرضیه گفت...

مدزما را میشناسم!بیشتر اهالی اون خطه یهودی بودن.خصوصا نهاوندی ها.میگن نتانیاهو هم نهاوندی بوده.
شبیه همین قبرستون را هم یکبار یک برنامه که پنج شنبه ها از سیمای خانواده پخش میشد نشون داد.آقایی به اسم اقای میلانی شهرهای ایران را گشت میزد.توی یکی از برنامه هاش به چنین قبرستانی رسید.نمیدونم این همونه یا نه

محـمد گفت...

مرسی مرضیه خانم با سواد با معلومات لیسانسه. دوستت داریم! بوس بر گونه شما

سوژه. گفت...

تصورشو بكن يه روزگاري چند تا پيرمردو يه مرد جوان پرهيجان براي نوشتن اي كاغذ چقدر زحمت كشيدن. و اون مرد جوان پر هيجان چقدر عجله داشته احتمالا براي امضا كردنش!.نميشه دست كم گرفتش.

م.آ. گفت...

می خونم از این به بعد این جا رو. به خصوص خاطرات ظلمت رو. می فهمی که. با امید.

محـمد گفت...

مرسي برادر. آره رفيق روزهاي ظلمت. با اميد

طلوع گفت...

خیلی با نمکه . اما یه سوال اون امیر کبیر بخت برگشته هنجره خودشو واسه چی پاره کرد؟این همه لقب و عنوان؟

محـمد گفت...

خيلي خوبه. چه ارزشي براي دختره قائل بودن. لذت بخشه