شهریور ۲۶، ۱۳۸۹

یک دقیقه یعنی شصت ثانیه

تلفن ما شده بود روزی پنج دقیقه. تلفن برای ما پنجره بود به هوای آزاد. بگو یک دقیقه. با کارت هوشمند که شماره می گرفتی یازده دکمه باید می زدی. کلید پنج خراب بود و معمولا نمی گرفت. یکی دو دقیقه سر شماره گرفتن می پرید. زنگ زدم خونه مامانم گفت زنگ بزن به عموت کارت داره. قطع کردم زدم به عموم. گفت سلام چطوری؟ یه لحظه گوشی. یک دقیقه ناقابل با یه نفر دیگه حرف زد و مسئول تلفن زد به در که تموم شد.

دو ماه شده که تلفن بچه ها قطع شده و من هیچ تصوری از حالشون ندارم.
از خودم، از تلفن ها، از هوای آزاد، از تمام دقایقم خجالت می کشم.

۴ نظر:

R A N A گفت...

oooppppppppsssssss
یه لحظه گوشی..

Unknown گفت...

shit !
من از تو خجالت می کشم.

مرضیه گفت...

عزیزم....

月光 گفت...

خجالت رو باید یه عده دیگه بکشن، ولی وقیح تر از اونین که بکشن، میفته رو دوش ِ من و تو :(