شهریور ۱۱، ۱۳۸۹

دارم فکر می کنم

آیا فرهیختگی فضیلت است؟
من اینجا دارم فیلم می بینم و کتاب می خوانم و کنسرت می روم و در جریان اتفاق های دنیای هنر قرار می گیرم و دوربین می خرم و کار هنری می کنم و ستایش می شوم و پیشرفت می کنم و نقد می شوم و هر روز کارم بهتر می شود و بزرگ می شوم و فرهیخته تر می شوم.
موازی با من کسی دوست دارد اینطور زندگی کند ولی باید بقیه عمرش را در زندان بگذراند یا  در جنگ باشد یا زمین گیر شود یا در فقر کامل باشد، معلول شود، جای پرت و دورافتاده ای زندگی کند یا هر چیز دیگر. که نشود آن آدم. مهارت های بیانی را یاد نگیرد. فکر کردن را یاد نگیرد، نتواند کتاب بنویسد، شعر بگوید، فیلم بسازد، حتی با جامعه ارتباط برقرار کند. حتی، حتی بلد نباشد درست تاکسی بگیرد و طوری بنشیند که دیگران اذیت نشوند و کی بگوید به راننده که بایستد و در را چه جور ببندد.
بعد یک روزی من به او برسم مثلا در چهل و پنج سالگی. من شده ام آدم بافرهنگ هنرشناس خوش صحبت متفکر خوش پوش دانای کل و او یک انسان بدوی. بی هیچ درک پیچیدگی روابط انسانی و عاطفی و رموز دنیای زنان و بار هستی و این ها.
من چرا مورد احترامم و او نه؟ چرا من تحسین های بیشتری در زندگی ام دریافت می کنم و از زندگی ام رضایت بیشتری دارم و او نه؟ چرا حتی وقتی حقوق اولیه انسانی اش رعایت می شود برای من رعایت تر می شود؟ چرا به او می خندند که چه وضع لباس پوشیدن و غذا خوردن و حرف زدن است؟ خود من همین نسبت را دارم با ممالک مترقی!
ما از اساس اساس اساسمان مشکل ندارد؟

پ ن: من سواد فلسفی که هیچ، مطالعه فلسفی هم ندارم. شاید جواب های من قرن ها پیش کشف شده و الان بدیهی شده باشد ولی من نمی دانم. حداقل جوابش به دنیای روزمره ما آدم های معمولی راه نیافته.

۱۱ نظر:

مژگان گفت...

چرا، داره. باعث و بانيش هم خودمونيم. خود ما، كه ارزش ها رو تعريف ميكنيم.

نميدونم چرا ياد "رجل سياسى" جمال زاده افتادم!

اسیه گفت...

می گویم گر بخواهی به این چیزها بیندیشی به گا که هیچ قبرتم کندی ..ولش کن ...راحتش بذار تا فکرش راحتت بذاره ...
من چن وقتیه از کلمه کون گشاد زیاد استفاده م یکنم ...چیزه خوبیه ..کاربردش عالیه امتحانش ضرر نداره ...
می خوانمت زین پس .

محـمد گفت...

آسیه جان کلن اگه زندگی داشتم من که به این اراجیف فکر نمی کردم. در مورد کون گشاد و این حرفا هم که پیشکسوتم ولی منم میام می خوانمت.

ناشناس گفت...

ببین خب هم عوامل محیطی هم خود فرد توی سرگذشتش مؤثره. اینه که نمیشه کلی نسخه پیچید. نباید نسخه پیچید.نوع برخورد افراد با این دو نفر از قضاوتشون ناشی می‌شه و از اون‌جا که ما دانای کل نیستیم و نمی‌دونم چه عواملی تو سرگذشت فرد مؤثر بوده( مثلن دوم عامل موجب ناکامی یا موفقیت و در کل موقعیت کنونی فرد شده) و نهایتن توانایی اینُ نداریم که تشخیص بدیم که فرد سزاوار این نوع برخورد از جانب ما هست یا نه،هر گونه رفتار که باعث تبعیذ بین دو فرد میشه ناپسنده. نظر شخصیم اینه.

محـمد گفت...

ببین پمی دخترم اصلن حرف اینه که سزاوار بودن و نبودن، موفق بودن و نبودن چیزیه که از خودمون درآوردیم. با این پیش فرض که کسی فلان جور زندگی کنه می گیم موفقه غیر از اون ناکامه.
در ضمن تبعیض نه تبعیذ! ;)

Unknown گفت...

به نظر من فرهیختگی دست آویز است. نه فضیلت. که قاب است برای گرفتن و محکم تر ایستادن . وقتی چنین حسی داری کمتر جا می زنی سعی بیشتری می کنی و سعی می کنی به هر چیز معنایی بدهی. حتی به پوچی یک روزه ات.

پردیس گفت...

آره... همین...
ولی یه جاشو اشتباه گفتی. احتمالا اون از زندگی ش رضایت بیشتری داره تا تو. تو احتمالا اون موقع به پوچی رسیدی و می خوای خودتو بکشی اون داره فکر میکنه چه جوری پول شام بچه ها رو در بیاره.

محـمد گفت...

ما داریم درباره دو تا آدم با مشخصات عام صحبت می کنیم. خوشبختی و بدختی یا خودکشی جنبه شخصی داره. ممکنه باشه ممکنه نباشه. مهم اینه که تو وقتی از طرف جامعه تحقیر میشی در حالت طبیعی نباید رضایت مندی داشته باشی و برعکسش وقتی از طرف جامعه مدام تحسین میشی و مورد احترامی کمتر ممکنه به پوچی و خودکشی برسی. قاعده احتمالا بر اینه!

مژگان گفت...

اتفاقا که قاعده دقیقا برعکس اینه!
من با پردیس موافقم.

ماریا گفت...

سلام
از طریق وبلاگ لیلای لیلی با نوشته های شما اشنا شدم.
با اجازتون شما رو به پیوندهای وبلاگم اضافه کردم.
مانا باشید رفیق.

محـمد گفت...

مرسي ماريا