مرداد ۲۳، ۱۳۸۹

آدم ها و يادها

من تا نصف اين ويدئو بيشتر نتونستم ببينم. يعني اشك امان نمي داد. ياد لحظه اي كه بابام از جبهه اومده بود و تو اون كوچه تاريك سمتش مي دويدم. ياد لحظه اي كه براي اولين بار بعد از انفرادي مادرم رو از پشت شيشه هاي كابين اوين ديدم. وقتي براي اولين بار از زندان صداي م رو از پشت تلفن شنيدم. ياد آزادي...

پ ن: براي ديدن ويدئو به فيل.ترشكن نياز هست. اساساً براي ديدن در اين مملكت فيل.ترشكن لازم است.

۱۲ نظر:

Unknown گفت...

هربار به این تجربه ی تو فکر می کنم این شعر تو من زنده میشه.. " دارم به داشتن یه زخم ، تو سینه عادت می کنم. "

R A N A گفت...

اه. نتونستم ببینمش که
:(

زکریا گفت...

من در حال حاضر فیلتر شکن ندارم
اما می تونم حدس بزنم چیه
پسر تو چه کشیدی ؟؟؟
:(

مژگان گفت...

اولین بار که این ویدیو رو دیدم،
فقط گریه کردم،
بدون دلیل.
الآن،
اشک میریزم،
بدون دبدن،
اما با دلیل.
:(

ماهی تنگ بلور گفت...

نتونستم ببینم،بپرس اگه میشه بدون فیلتر شکن فکر کرد من به نوشته ات یه کم فکر کنم

Unknown گفت...

من دیدم تا آخر و تا آخر گریستم

محـمد گفت...

از اینجا می تونید دانلود کنید:
http://www.4shared.com/video/fVbH2mqi/flv.html
مرسی از مژگان

مژگان گفت...

خواهش میکنم!
:)

月光 گفت...

مرسی بابت این لینک دومیه که منم تونستم ببینم.
کاش هر رفتنی رو برگشتنی باشه

marjan گفت...

الان که این پست رو خوندم از شوخی ای که دیشب راجع به دوقلوها و خانواده شهید زدم خیلی شرمندم.
نمی دونستم. امیدوارم ناراحتت نکرده باشم

محـمد گفت...

با اینکه یادم نمیاد چی بود! و مسلما ناراحت هم نشدم ولی لطف داری مرجان جان. خواهش می کنم.

فرشته گفت...

اساسا بری دیدن در این مملکت فیلتر شکن لازم است :(