هفت سالگی: مثل بابام که موقع نجاری مدادش رو پشت گوشش می ذاره تو کلاس مدادم رو گذاشتم پشت گوشم و دارم با دوستم شوخی می کنم. معلم صدام می کنه و خط کش چوبی سی سانتی اش رو آماده می کنه. دستم رو میارم بالا. میگه اونو از پشت گوشت بردار. می گم چی؟ میگه احمق اونو از پشت گوشت بردار. برمی دارم.
بیست و هفت سالگی: یه نخ سیگار پشت گوشم گذاشتم و تو حیاط دارم راه می رم. صدام می زنن افسر نگهبانی. باید برم دادگاه. افسر نگهبان میگه اون سیگارو از پشت گوشت بردار. برمی دارم.
۹ نظر:
هميشه با خودم فكر ميكردم، اين عكس هدر وبلاگت چى ميتونه باشه كه هيچ وقت واسه من باز نميشه. كلى رو نروم بود!
ديشب ديدم كه نيست، تو دلم گفتم، آخييييش!
گذاشتم تو ليست فوضوليا كه بعدا بپرسم چى بوده! ؛)
حالا بايد ليست رو آپديت كنم، بعد از مبارك بادا، ورژن جديده يا همون قبلى س؟! ؛))
نه همون قبلیه فقط تا حالا فیل تر بوده حالا به لطف دوستم پمی درست شده.
منم بچه بودم هميشه همين كارو ميكردم! من و خواهرم.
بعد مسابقه ميداديم.
ميخونديم: "اندك، اندك، جمع مستان ميرسند..."
سرمون رو محكم با اين ريتم تكون ميداديم، هر كى زودتر مدادش ميفتاد برنده بود!!
(فكر كنم يه طنزى بود، و ما از اون الهام گرفته بوديم)
سيگار اگه داشته باشم، ميذارمش رو چشم، نه پشت گوشم!
:)))))))) اندک اندک خیلی باحال بوود
سیگار رو فقط باید گوشه لب گذاشت ... باید با همون سیگار گوشه لب حرف زد ...تا صدای آدم خستگی روحشو نشون بده
سلااام
و پیری .....
این مملکت همینه دیگه . با بغض بخون جمله ام رو
چهل و هفت سالگي : دوباره مداد گذاشتي اما اينبار مدادِ دخترته ! مدادو گذاشتي پشت ِگوشت و دختره رو نشوندي پشتت ، داري سواريش ميدي.
;) بالاخره سنتو رو كردي!
اينكه گفتم پيش بيني آينده تو بود . وگرنه در مورد خودم حالا حالاها مونده تا تو اين معما رو حل كني . پسر.
ارسال یک نظر