اسفند ۲۴، ۱۳۸۸

کوچه


توپ رو از نفر آخر هم رد کرد. مهدیِ نیره خانوم تو دروازه بود. لپاش از گرما سرخ شده بود. احمد گفت: اَی بابا... گلَ رو خوردیم. همچین شوت کرد که توپ تا سر کوچه رفت. همه به مهدی نگاه می کردیم. احمد دستشو زد به زانوش گفت: هیوده تا

هیچ نظری موجود نیست: