فروردین ۰۵، ۱۳۸۹

اعلام آزادی

جناب آقای .......! شما به لطف خدا آزاد هستید. لطفا با تمامی وسایل به افسر نگهبانی مراجعه فرمایید

پ ن: حسرت موند به دلم که اینجوری آزاد بشم. هیچ زندانی تا آخر عمرش بهتر از این دو جمله رو نمی شنوه

۲ نظر:

زُروان گفت...

اول: من نمی دونم واسه پست هایی که نظر داده شده دیگه نمی تونم کامنت بذارم واسه همین واسه پست هایی که کامنتشون -0- کامنت میذارم. دوم: من 2 تا بلاگ دارم هم تیشتر و هم زُِروان. سوم : اعتراف می کنم با اینکه صقر بودن دوست داشتنیه و سالها صفرم ولی چقدر دلم می خواد 2بودن را تجربه کنم پر از احساسات متناقض. لذت، عذاب وجدان، هیجان، گناه، خیانت ، کارهای یواشکی . دلهره ، تاپ تاپ قلب ، بوسه های یواشکی و.... یک زمانی به مسائلی که فکر می کردم توی کتاب های کوندرا به عین همون فکر می رسیدم . حالا توی نوشته های شما

محـمد گفت...

اول: نمی دونم چرا اینجوریه. سعی می کنم درستش کنم. دوم: وبلاگ اصلی تون کدومه؟ کامنت من چی شد؟ سوم: خوب منم فکر کنم باید تجدید قوا کنم یه "ماجرا"ی دیگه رو از سر بگیرم!
اگه درست نشد کامنت ها، برام ایمیل کنید به اسمتون می ذارم