تا حالا به مقتول ها فكر كرديد؟ نه اونايي كه اتفاقي كشته مي شن و اينا. اونايي كه قاتل با تصميم قبلي و با اراده خودش بياد و بكشتش. يعني يه نفر ديگه رو به اونجا برسونن كه از زندگي اش بگذره و بياد بزنه ناكارش كنه. يعني دنياي دور و برش رو به عكس العمل وادار كنه. كه انقدري زندگي رو جدي بگيره كه باعث تنفر ديگران بشه. براي خودش هنريه. افسرده ها هيچ وقت كشته نمي شن.
۱۶ نظر:
ینی چه کردن که آدمُ به مرز جنون رسوندن؟ شایدم آدما کمطاقت شدن...
اين كه هميشه بوده
اين ازاون ايده هاي سرخپوستي منحصر به فردت بودا!در مورد خط آخر فكر كنم اغراق شده! شايد نميدونم!
خیلی خوب بود. هی هرروز وبلاگت به نظرم عمیق تر میاد. داری نزدیک میشی به اون قرار پنجاه سالگیمون. درست یادم مونده راستی؟
آره رعنا جان ولي قرارمون اين بود كه من فيلمساز بشم تو نويسنده!
كى گفته افسرده ها هيچ وقت كشته نميشن؟!
من اگه روانپزشك ميبودم، و يه افسرده ميومد پيشم، و هركار ميكردم خوب نميشد با دستاى خودم خفه ش ميكردم!!
مثل هزار و يك كدى كه تو اين 5سال زدم و كار نكرد و با شيفت و ديليت خودمو خالى ميكردم!!!!
(خدا 1چيزيو ميشناخت كه بهش شاخ نداد!)
كامنت رعنا رو هم به شدت تأييد ميكنم، إنقد عميق شده كه فكر كنم ديگه اينجا جاى من نيست! ؛)
تو زندگیم که مقتول نمی شم
حاضرم تو یکی از فیلم های تو
زندگی رو جدی بگیرم و کشته بشم :)
مژگان: اونی که بیاد پیش تو خوب بشه که افسرده نیست دیوونه است! ;) جات همین جاست. مهمون مایی!
پارمیدا: میخوای بندازی گردن من؟ یه صحنه می نویسم که از بالای برج یه پیانو بخوره تو سرت مث گوجه له بشی! خوبه؟
من وقتی برم تو یه کاراکتر و حس بگیرم
دیگه در نمیام
آره خوبه... واسه هنر خودمو فدا می کنم
:)) من و تو نداره که
;)
چقدر خوب گفتی!
اما آدمهای خیلی کمی پیدا میشن که اینقد قدرت داشته باشن.
كجايي ؟! مقتول نشده باشي به سلامتي؟!
سلام. نه متاسفانه زنده ام!
افسرده ها هیج وقت کشته نمیشن اما شاید قاتل های خونسردی از آب در بیان
لول :دی
طرز فکر جالی بود
تا حالا بهش فکر نکرده بودم/نمیکردم
ارسال یک نظر