یک اثاث کشی کم کمی دارم می کنم به خواب ها. یک جور مسخره ای زندگی من کم کم داره شیفت پیدا می کنه به خواب. آدم هایی که دوست دارم، آرزوها، همه لذت ها و حتی ترس ها. جاهایی که می خوام برم و چیزهایی که ازشون فراری ام. زندگی واقعی یا چیزی که فکر می کنم واقعیه داره خالی تر میشه. دیگه بخش هیجان انگیزِ زیستن شده خواب دیدن. بیداری یعنی بین دو بار خواب دیدن.
* عنوان از فیلم یا کتاب گاوخونی است. شاید هر دو!
۹ نظر:
چه خوب که خواب هات باهات راه میان...
چه خوب که داری زندگی می کنی
حتی تو خواب...
زندگی «واقعی» وجود خارجی نداره. زندگی فقط اون برداشتیه که ما ازش داریم. اون توهمی که ما میبینیم و قبولش می کنیم که هست.
«حقیقت» همون ذهن و روانی ست که در عالم توهم آزار می بیند و جایی تصمیم میگیرد بیشتر در دنیای لا مکان لازمان سیر کند و عاشقی کند و بترسد و زندگی کند... نتیجهاش میشود همان اسباب کشی به دنیای خواب.
من خيلي كم خوابم يادم ميمونه. كسي رو ميشناسم كه موقعي كه خواب ميبينه ميدونه توي خوابه و خودش ميگه هر جور كه ميخوام خوابم رو هدايت ميكنم.
براي من كه عجيبه. چون تو بيداريام هم نميتونم چيزي رو هدايت كنم چه برسه به خواب!!
ياد نوجوونيام افتادم.همش مي گرفتم مي خوابيدم!چون قبل خواب مي تونستم كلي رويا پردازي كنم و بعدم خوابشونو ببينم!مسلما از زندگي عيني دور و برم خيلي بيشتر حال مي داد!
واسه برگشت به کودکی کی رو باید ببینم ؟
رویا رو !
کجا زیارت بکنم ؟
توی خواب
از اشعار دل نشین حسین پناهی
خوبه که میشه خوابا رُ رنگی دید.خواب دیدن یکی از سرگرمیهای منه!
گاهى وقت ها، وقتى دلم واسه يكى تنگ ميشه كه هيچ صحبتى باهاش ندارم، قبل از خواب بهش فكر ميكنم، خوابش رو ميبينم. بهش اس ام اس ميدم كه: فلانى! خوابتو ميديدم!
و سر صحبت باز ميشه!
زمانه قصه تکرار خواب و بیداری است
که در پگاه خمار و شب شراب گذشت...
آواز این شعر را کی خوانده؟
"زمانه قصه تکرار خواب و بیداری است
که در پگاه خمار و شب شراب گذشت" آهنگ بسیار زیبایی بود که خواننده اش خانمی بود که اسمش را نمی شناختم..
ارسال یک نظر