مرداد ۰۳، ۱۳۸۹

لذت هاي ناممكن


يكي از بهترين صحنه هاي هم آغوشي (مي نويسم هم آغوشي شما هموني كه بايد رو بخونيد! صرفاً جنبه فيزيكي اش برام مهمه) تو فيلم هايي كه ديدم صحنه ايه تو فيلم تايلندي Jan Dara. جان دارا پسريه كه مادرش موقع به دنيا اومدنش مرده و پدرش ازش متنفره. با تحقير و كتك بزرگ شده و انگار يكي از خدمتكاراي خونه است. پدر هوسباز، آدم هاي مختلفي رو امتحان مي كنه تا با زني جذاب و اغواگر ازدواج مي كنه. تأكيدهاي هوشمندانه و ظريف فيلم روي گرمي هوا و بدن هاي داغ و عرق هاي روي پوست و پنكه هايي كه در سكوت مي چرخند و شعاع عمودي آفتاب، ما رو به سمت جايي پيش مي بره كه زن پدر از جان دارا مي خواد كه به اتاقش بياد. زن روي تخت دراز كشيده، كمرش لخت و عرق كرده است. به ظرف يخي كنار تخت اشاره مي كنه و از پسرك مي خواد كه كمي يخ روي تن داغش بگذارد. پسر آشكارا هيجان زده است. سكوت و نور آفتابي كه به اتاق مي تابه و حركت دست پسر كه يخ رو روي بدن زيبا و تب آلود زن حركت مي ده و يخ  كه از گرماي بدن زن آب مي شه. زن كه متوجه حال دگرگون پسرك شده، ازش مي خواد كه تمومش كنه و از اتاق بره. چند روز بعد بار ديگه زن اين كار رو تكرار مي كنه. پسر عمداً يخ رو رها مي كنه كه كنار بدن زن بيفته. دستش رو پايين مي بره و بجاي يخ، سينه زن رو مي گيره و لحظه اي مكث مي كنه. از واكنش زن مي ترسه. چشماش رو مي بنده. زن بر مي گرده و پارچه اي كه دورش پيچيده رو باز مي كنه. تصوير بعد پنكه قديميه كه داره مي چرخه. ظرف پر از يخ كنار تخت. گلدون كوچكي كه آروم تكون مي خوره و پسر و زن روي تخت. دست زن ميله بالاي تخت رو گرفته و هر لحظه بيشتر فشار ميده. 
لذت در فضا موج مي زنه. لذتي كه از دلِ ناممكن، از تابو، از محال زاييده شده و هيچ چيز بهتر از اين نيست.

۱۰ نظر:

كلاغ سفيد گفت...

خوب تو از اين فيلما داري چرا براي من نمياري؟
واسه همين نكات ريز لامصبه كه من عاشق صحنه هاي هم آغوشي ام.فيلمي كه صحنه نداشته باشه يه چيزيش كمه...وقتي قهرمانتو لخت و بي لباس و بادست هاي خالي روي تخت مي بيني انگار تازه داري كشفش مي كني...عاشق حركاتشونم..حركات ظريف دست ها...چشم ها...و انحناهاي ظريف بدن زن ها!انگار هر ناممكني روي تخت ممكن ميشه!هر تابويي به قول تو مي شكنه..انگار كه شخصيت فيلم مي خواد يك تنه كل فضاي لذت هاي ممكن و ناممكن را در نورده!
به اين ميگن در ستايش هم آغوشي!

محـمد گفت...

براي تو خوب نيست! ما باس ببينيم كه در مرحله وصف العيشيم!

كلاغ سفيد گفت...

بعد يعني تو فكر مي كني من تو مرحله ي عيشم؟يا خود عيشم؟والا ما هنوز به مرحله ي وصف العيش هم نرسيديم!دست ما رو هم بگيري بد نيست:)

محـمد گفت...

خب گرفتم ديگه! اين پست وصف العيشه بقيه اش هم كه به خودت مربوطه.

شما همتون دروغگویین گفت...

بسیار زیبا..

پارمیدا گفت...

خوندنش هم لذت بخش بود
چه برسه دیدنش...

مرضیه گفت...

لذت در فضا موج مي زنه. لذتي كه از دلِ ناممكن، از تابو، از محال زاييده شده و هيچ چيز بهتر از اين نيست.

میشه بگی تابو اش کجاشه ؟ خوابیدن با زن پدر تابو است؟چرا عقیده داری هیچی بهتر از این نیست؟

محـمد گفت...

به مرضیه: نه راست میگی تابو نیست. اشتباه شد. مرسی بخاطر تذکرت.
هیچی بهتر از این نیست بیشتر برمی گرده به لذت ناممکن. وقتی درصد رسیدن به اون لذت برات نزدیک صفره و بعد سر و کله اش پیدا میشه.

Unknown گفت...

توصیف تو هم فوق العاده بود. من یکی دو صحنه از ماوراء ابرها یادمه. وقتی مرد با چشمای بسته انگشتهاش و خیلی خیلی نزدیک به بدن زن حرکت می داد اما نمی ذاشت انگشتهاش به بدن زن بخوره.
حقیقت اینه که صحنه ی س.ک.س در یک فیلم هرچه هنرمندانه تر باشه اون فیلم و به یادموندنی تر می کنه.

زکریا گفت...

سلام
من هی یه آرشیو فیلمی دارم و می دونم این فیلم سخت گیر میاد اما به شدت مشتاقم واسه دیدنش با این پستی که درباره اش نوشتی