سه شنبه 26 آبان
من و محمد و ایمان روی تخت طبقه سوم من نشسته بودیم و داشتیم درباره موزیک دهه هفتاد حرف می زدیم. تو خلسه یادآوری موزیک ها و کنسرت ها و تورهای اون دهه جادویی بودیم که اردشیر اومد دم در و گفت: «محمد.....آزاد، موسی....آزاد، کامران....آزاد». لحظه ای همه بهت زده بودیم و یه دفعه جیغ و فریاد بچه ها اندرزگاه رو پر کرد. من از طبقه سوم پریدم پایین. همه بچه ها از خوشحالی بالا و پایین می پریدن. از اتاق های دیگه اومده بودن دم در اتاق. پریدم بغل محمد. کامران بهت زده روی تختش بود و نمی تونست پایین بیاد. محمد گریه اش گرفته بود. بچه ها یار دبستانی می خوندن و دست می زدن. همه همدیگه رو بغل می کردن و گریه می کردن. تا دم پله ها بدرقه شون کردیم و براشون دست زدیم. مثل قهرمان ها خداحافظی کردند. شب فوق العاده ای بود.هنوز هیچ تصوری از آزادی ندارم.
اندرزگاه 3 - بند 350
چهارشنبه 27 آبان
زندان به آدم یاد می ده هیچ خوشی بیشتر از 24 ساعت دوام نداره. امروز حکم فرامرز، مهدی غول، حسین ریزه، آقا مهرداد و دنی تأیید شد. روز خیلی خیلی بدی بود.