فروردین ۲۳، ۱۳۸۹

عادت فراموشی

ظاهراً آلزایمر بهتر از فراموشیه. اون از پدربزرگم که وقتی می رفت بیرون راه برگشت رو گم می کرد و ساعتها دنبالش می گشتیم و ما رو نمی شناخت و هر روز بش معرفی می شدیم. اینم از مادربزرگم که باید حواسمون باشه بش نگیم که مادرش یا شوهرش سی سال پیش مردند که اگه بفهمه کلی گریه می کنه انگار همین الان مردن. بهتر از این فراموشی ِمنه که داره همه چیز کم رنگ میشه و هیچ حرفی، شوکی، نگاهی تکونم نمی ده. دیگه وقتی کسی بم یادآوری می کنه تو رفتی نمی زنم زیر گریه. دیگه از شنیدن فوت پدرم از هوش نمی رم. دیگه چشم انتظار کسی نیستم. راه خونه رو هم گم نمی کنم. دیگه هیچ اولینی نمونده. نه اولین عشق، نه اولین لمس. جای همه شون رو عادت گرفته.

۹ نظر:

ناشناس گفت...

عادت من مثل بيمارستان

ناشناس گفت...

مرگ پدر، عشق اول، لمس اول،...هيچ اولي دوبار اتفاق نمي افته.همه تلخي و شيرينيش به همينه .تا زماني هم كه بهشون نياز نداشته باشيم نبودشون آزارمون نميده.
وقتي زمانش برسه يك حرف، يك نگاه، يك شوك ديگه تكونمون ميده. به قول حافظ: خوش بياساي زماني كه زمان اين همه نيست...

ناشناس گفت...

فراموش کردن سخته، سخت‌تر از آلزایمر

月光 گفت...

بعضی از این آدمایی که محکوم به بخاطر آوردن و کهنه شدن اند، میرن تو کارهای عجیب که میخوان اولین کسی باشن که انجامشون میده، از اینها تو گینس زیادن. هستن آدمهایی که ریسک جونشونو میکنن تا اولین کسی باشن که فلان پیستو با فلان سرعت طی کرده یا فلان ارتفاعو پریده.
ولی برای من (جدا از خصلت فراموشکارم) همیشه چیزی جدید هست تو چیزهای تکراری، خودم.
Does "War and Peace"
become a different
book because we read it?
Yes, of course. But why?
Because we bring something to the book?
We bring ourselves
What's more, if you read the book
again in 10 years, it will change again,
because you've changed.
Beauty is in the eye of the beholder

Elegy--

راستی،یک سرخپوست نمای خوب:
http://28.media.tumblr.com/tumblr_l0tgztGbMe1qzl911o1_500.jpg

محـمد گفت...

به ناشناس: چرا ناشناس؟
به 月光: آره اتفاقا تو این آدما موارد جالبی پیدا میشه مثل همین فیلم مستند مردی روی سیم یا مستند گریزلی من. ولی یه جنس آدم هم که خودتم گفتی از جنس تام هنکس تو فیلم مسیر سبزه که محکومه به زندگی ابدی و زندگی کردن با خاطراتش. به هرحال اینکه تو چیزهای تکراری چیزهای جدید هست رو موافقم مرسی از تذکرت. همین رو هم یادم رفته بود!
این سرخپوسته که خیلی خوبه! من از این لحاظ گفتم که سرخپوست خوب سرخپوست مرده است این که خود زندگیه!
راستی اسمت به چینی میشه مهتاب؟

月光 گفت...

-از بین اینایی که گفتی فقط مسیر یبزو دیدم.
-من نمیدونستم تو از اون لحاظ این اسمو انتخاب کردی وگرنه آره، این خود زندگیه!
-در واقع به ژاپنی، آره. اون موقع به این فکر نکردم که اگه کسی به فارسی ترجمش کنه خیلی دخترونه به نظر میاد!

زُروان گفت...

قصه ی من و غم تو

قصه ی گل و تگرگه

آرزو گفت...

تلخ بود ... يه سي ثانيه بود غمگين نبودم ، باز برگشتم به روال سابق هميشگي
جالبه كه اداشم نميتونم در بيارم حتا

محـمد گفت...

چرا سی ثانیه آرزو جان؟ نوبت ما هم میشه روزهای بهتری داشته باشیم. دفعه دیگه اسم و آدرست رو بنویس بیشتر بشناسمت. شاید این تلخی جبران بشه.