فروردین ۱۳، ۱۳۸۹

رسیدن به آرزوها

اتاق ما سالن ده اندرزگاه هشت اوین بود، طبقه چهارم. پنجره ای داشت مشرف به تصویری محو از تهران که فقط برج میلادش معلوم بود. محمدرضا روی تخت طبقه سوم دراز کشیده بود و زل زده بود به منظره. آهی کشید و گفت:
« ای ک.ی.ر تهران! یه روز میام پیشت »
هفته بعدش آزاد شد!

۴ نظر:

ناشناس گفت...

عالی شد :)
فک کنم زندون کلش خاطره -چه شیرین، چه تلخ_ باشه

زُروان گفت...

من هر چقدر تلاش مضاعف می کنم نمی تونم برا پست "صفرم" کامنت بذارم به همین دلیل و باالجبار برای این پست کامنت اون پست را میذارم . ببخشید
سلام کامنت شما را در بلاگ سوفیا خوندم و متعاقبا اومدم بلاگتون . با این نظرتون موافقم 0 یا 2 فانون مثل اینکه برجمع . اما لذت صفر چیز دیگه ای است البته اگر 2 رو تجربه کرده باشید.
راستی همزمان با باز شدن بلاگتون مدیا پلیر هم آهنگ dreaming کار گروه fools garden رو خواند جالب بود

محـمد گفت...

@pemi:
مرسی
دقیقا. هر لحظه اش

محـمد گفت...

@رضوانه:
پاسخت رو تو وبلاگت گذاشتم. وبلاگت همین Zurvan بود دیگه؟