اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۹

آرمین

ماجرا از این قراره که خواهرزاده هفت ساله ما، بابا و مامانش رو اذیت می کنه و باباش دعواش می کنه و حالا از ذات پاک بچه است یا وعده درگوشی من که اگه بابات ازت راضی باشه برات CD بازی می گیرم، رفته خونه وقتی باباش خواب بوده یه یادداشت عذرخواهی گذاشته بالای سرش. حالا کی جلوی این یادداشت می تونه مقاومت کنه.


متن یادداشت: بابایی من و ببخش. بابایی من از تیم استقلال می رما. پس من و ببخش.
* پدر و پسر طرفدار استقلال اند.

۶ نظر:

R A N A گفت...

چه همه نازی!
من هم بچه بودم برای بابام یه بار نامه نوشتم. قرار بود ترکش کنیم. یعنی طبق یک توافق خانوادگی، قرار بود مامان و من و خواهرم بیایم یه شهر دیگه و بابا رو تنها بذاریم.
یادم میاد یه نامه نوشتم براش، هرچی عکس برگردون داشتم روش چسبوندم.
بعدها که بابا برگشت پیشمون، دیدم نامه رو هنوز نگه داشته

محـمد گفت...

آخی چه نازی بودی تو. عکس برگردون! یعنی ته محبته در زمان خودش. از اون موقع بلد بودی با نوشتن دل آدما رو ببری! ;)

R A N A گفت...

هاها. به نظر میاد اون موقع بهتر بلد بودم

ناشناس گفت...

:))
خوشم میاد استقلالیه

محـمد گفت...

به به شيما جان شما هم؟ :))

سوژه گفت...

زلال مثل آب.
بدترين كار دنيا راهم كه كرده باشند با اين صداقت قلبشون راحت ميشه بخشيدشون!
خيلي شيرين بود