اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۹

میم

زمان دیرتر از این بعد از ظهر جمعه می گذشت
دیرتر از هر زمانی
الهام   مینا   آرزو   وحید   دانیال   لادن   نسترن   نیما   الناز  ...
این بازی من و ایمان بود
آخر هر اسمی، اول یه اسم دیگه
من از چشم هاش می خوندم کی دلتنگی اش بیشتر شده، بازی رو می رسوندم به ب
اون بازی رو می رسوند به م
تا یک بار اسمش رو بگه
تا یک بار اسمت رو بگم
حالا نه اون ب رو داره نه من م
بعد از اون چهاردیواری اجباری
هیچ چهاردیواری برایم اختیاری نشد
چه بازی بی مزه ای

۱۴ نظر:

sophie گفت...

می‌دونی یه وقتایی مثل حالی که امشب دارم فکر می‌کنم زندگی بیرون و درون زندان چندان فرقی نمی کنه....

محـمد گفت...

آره سوفی جان من هر روزی که می گذره بیشتر به این می رسم

ناشناس گفت...

چه بد :|

سوژه. گفت...

خيلي دلگير بود . با اينكه بيشتر چهار ديواري هاي ما اختياري نيست و به اجباري بودنش عادت داريم(حتي اونا هم كه زندان نرفته اند) اما بازم اين پست دلگير بود.

محـمد گفت...

آره خيلي كم پيش مياد اختياري باشه به قول حضرت سعدي الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی!

پارمیدا گفت...

secret garden e
هیچ اختیاری نمونده دیگر

Unknown گفت...

چه بازی نوستالژیکی !!!

پارمیدا گفت...

بدجوری هم گرفت...

sophie گفت...

الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی
:)))))))))))))))

میم گفت...

سوءتفاهم بزرگ!!
من با شما نیستم،
اما همه ی شما هستم!!
من میم هستم!!

محـمد گفت...

:))))) ميم! هركي هستي خيلي باحالي

ترانه سبز گفت...

آخــــــــــــی:(((( چقدر قشنگ بود:((

مرضیه گفت...

این خیلی خوب بود .خیلی

مرضیه گفت...

این خیلی خوب بود .خیلی