بهمن ۳۰، ۱۳۸۳

وجود نداشت، ندارد، كلمه، گناه، حرف هايي كه به شعر مي رسند
در نقطه كور
زمان خود را به ديوار من مي كوبد
آزاد مي شود از قيد رفتن
در من متراكم مي شود
و من هر روز بزرگ تر ميشوم
من مرد گنده اي هستم
كه گوشه‌ اي خاك مي خورم
و وجودم بستگي دارد
به جنس زمان متراكم شده در وجودم
به نقطه كوري كه من نمي يابم

هیچ نظری موجود نیست: