من و عاشقم در آپارتمان چهل متریای که در خیابان حافظ اجاره کردهایم روبروی تلویزیون نشستهایم و سریالِ هلکوپتر امداد را تماشا میکنیم. من در حساس ترین لحظهی داستان از جا برمیخیزم، به اتاق خواب میروم و ربدشامبر قرمز رنگی میپوشم و جلوی تلویزیون میایستم و موهایم را شانه میزنم و در جواب اعتراض عاشقم اغواگرانه نگاهش میکنم. او لبخند میزند ولی همچنان سعی دارد داستان را دنبال کند. من پریز تلویزیون را از برق بیرون میکشم.
(برای درک بهتر این بخش از داستان بهتر است رجوع کنید به کتاب آمریکاییِ آرام اثر گراهام گرین ، ترجمهی عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، چاپ اول، صفحهی 143؛ آن جایی که پایل از فاولر، آن خبرنگار انگلیسی با تجربه، میپرسد:« عمیقترین تجربهی جنسیای که تا به حال داشتهای چه بوده است؟»
و فاولر به آن آمریکاییِ جوان و آرام پاسخ میدهد:« یک روز صبح زود که در رختخواب دراز کشیده بودم و زنی را که ربدشامبر قرمز تنش بود و موهایش را برس میزد تماشا میکردم.»
در آن لحظه تمام حس اروتیک آن عاقله مرد انگلیسی بر این صحنه متمرکز شده بود. صحنهای که به احتمال قوی با هیچ یک از معشوقههایش تجربه نکرده بود، ولی در آن لحظه که در برج در کنار آن دو سرباز ویتنامی و آن آمریکاییِ آرام در وحشت حملهی ویتکُنگها شب را به صبح میرسانید، تنها تصویری بود که ذهن خسته و پریشانش به یاد میآورد. به احتمال زیاد فاولر در آن لحظه به هیچ کدام از معشوقههایش به طور اخص فکر نمیکرد؛ نه به فوئونگ، آن ققنوس زیبای ویتنامی، و نه به آن محبوب انگلیسیاش. آن تصویر برآیند تمام لحظات عاشقانهای بود که آن مرد انگلیسی تجربه کرده بود.)
در آن لحظه تمام حس اروتیک آن عاقله مرد انگلیسی بر این صحنه متمرکز شده بود. صحنهای که به احتمال قوی با هیچ یک از معشوقههایش تجربه نکرده بود، ولی در آن لحظه که در برج در کنار آن دو سرباز ویتنامی و آن آمریکاییِ آرام در وحشت حملهی ویتکُنگها شب را به صبح میرسانید، تنها تصویری بود که ذهن خسته و پریشانش به یاد میآورد. به احتمال زیاد فاولر در آن لحظه به هیچ کدام از معشوقههایش به طور اخص فکر نمیکرد؛ نه به فوئونگ، آن ققنوس زیبای ویتنامی، و نه به آن محبوب انگلیسیاش. آن تصویر برآیند تمام لحظات عاشقانهای بود که آن مرد انگلیسی تجربه کرده بود.)
عاشقیت در پاورقی - مهسا محب علی - نشر چشمه
پیشنهاد: برای درک بهتر، داستان را با صدای نویسنده اش دانلود کنید و در خیابان های تهران پرسه بزنید و گوش بدهید.
۵ نظر:
بهترین داستان اون مجموعه داستان همینه که تو ازش نوشتی...منم خیلی دوستش داشتم!البته رابطه ی عمیق ذهنی و حسی و...تو با مهساجانه که باعث درک بهتر داستان میشه برای تو....
هوم. دانلود مى كنم. راستى كلمات مورد دار و يه كم عجيب غريب بنويس. اين طورى احتمال تبخير شدن بلاگت هستا :)
»ایرن: رابطه عمیق ذهنی و حسی و چی؟ اون سه نقطه مهمه!
» پمی: بابا کتاب مجوز داره چاپ شده. تقصیر من چیه؟! :)
مى دونم. زدى نشر چشمه. اما فيل-رينگ كه هوشمند نيست كه بيبينه چى به چيه. احتمالش هست بالاخره.
مرسی. باشه خودمو کنترل می کنم!!!!
ارسال یک نظر