امروز 2 تير، سالگرد دستگيري من. به مناسبت ها اعتقادي ندارم. سالگرد يعني احساس دوباره و هر روزي مي تواند باشد و هيچ روزي. اين روزها براي مردم اين شهر سالگرد آن روزهاي پرآشوب نيست ولي درون من هنوز صداي چكمه مي آيد و كسي انگار مرده است، خودم. بعد از ظهر چنين روزي چشم ها و دست هايم بسته مي شوند و به جايي بيرون از شهر مي روم كه هنوز نمي دانم كجاست و چهار روز جهنمي آغاز مي شود. فقط صدا مي شنوي و ضربه ها را روي بدنت حس مي كني. چه چيزي آزارت مي دهد؟ اينكه خانواده ات در به در خيابان هاي تهران دنبالت مي گردند؟ اينكه شايد بازگشتي نباشد و اينجا پايان تو باشد؟ اينكه مي فهمي تا به حال در اين شهر با كساني زندگي مي كرده اي كه مرزهاي توحش را دور از افق تو رد كرده اند و تو نمي فهمي در كمال آرامش و خونسردي زجر دادن كسي يعني چه؟ و چه چيزي عجيب است وقتي خودمان در روزمره مان مي توانيم عاشق مان را به اين مرز جنون برسانيم و خود آسوده باشيم؟ يعني ما هم؟!
بارها پس از آن «توصيه» شد كه از اين چهار روز حرفي نزنم. به توصيه نيازي نيست. خودم توانش را ندارم. از هميشه نااميدترم و به اين فكر مي كنم كه كاش سالروز مرگم بود. شما اين نوشته را نخوانده بگيريد. زندگي اطراف من جريان دارد و شايد زادروز كسي باشد.
«همچنان خورشید به آسمان و زمین روشنی می بخشد، و در سپیده دمان زیباست. ابرها باران به نرمی می بارند. دشت ها سبزند. گزندی نیست. شادی هست؛ دیگران راست. آنک البرز؛ بلند است و سر به آسمان می ساید. و ما در پای البرز ایستاده ایم؛ و در برابرمان دشمنانی از خون ما؛ با لبخند زشت» بهرام بيضايي
۱۵ نظر:
نمي دونم بايد چي بگم!فقط مي دونم وقتي غم داري به طرز ناباورانه اي خوب مي نويسي!
من كه تو خونه ام بودم و فقط همه چي رو از طريق ماهواره و اينترنت دنبال مي كردم چي مي تونم بگم بهت راجع به اون چهار روز!من كه هيچ جاي اين قضيه واينسادم همون بهتر كه دهنمو ببندم!
هیچ کس حواسش به من نبود
وقتی مرگ
یکی یکی دکمه های پیراهنم را باز می کرد
..
دهن منو هم بستي با اين نوشته!
تو از مدتي مونده به اين سالروز حالت خوب نبود .كفتم كه فك نكني ما حواسمون نيست. تصور اونچه كه تو وامثال تو كشيديد ، تن ادمو بلرزه ميندازه .
دعا ميكنم اوضاع روحيت بهتر بشه.
راستي وضعيت حسابت ؟! :D
مرسي. فعلا 4900 تومن!
دهنم گس شد...
:| فقط می تونم بگم ببخشید به خاطر این همه نامردی که در حق تو و آدم هایی مثل تو شده :(
مي دونستم يه روزي با اينا يه جايي به هم مي رسيم. براي اينكه خودت باشي گريزي نيست، بايد هزينه اش رو بدي.
بیش از حد تلخ بود...
آدما تو موقیعت های سخت ساخته میشن
اما فکر کنم تو دیگه زیادی ساخته شدی...
:|
سلام. چرا بیصدا هستی؟
سلام. بیصدا چرا؟ باید چکار کنم دوست من؟
baradare bichareye man 6 mah in zajro keshid
باور می کنم زمان به عقب بر نمی گردد
...
گذشته و زمانه چه تلخ و غمگینمان کرده...راز موفقیت شاعران پارسی نکند همین گذشتههای تلخ است؟
با سلام .
وقتی نوشتتو خوندم احساس کردم که فکر می کنی فراموش شده ای یا تمام این ها یک بازی کثیف بوده برای سرگرم کردن من و تو .
ولی می خوام بدونی که من با اینکه نمی شناسمت هر روز برات دعا می کنم و به فکر تو و دیگر همرزمان هستم و فرقی نمی کنه کجا باشم ، هر جا باشم خیال تو و سایر عزیزانی که حتی یکساعت دربند این اهریمنان بودند رهایم نمی کنه .
اتفاقی که افتاد این بود ما در سالی که گذشت ضربه ای کاری به شاهرگ این دیو مست زدیم و اینک شاهد ذره ذره جان کندنش هستیم تا نهایتا از پا دربیاد . به نظر من دیگه حرکت مردم از این به بعد مهم نیست ، چون همه اون کاری رو که باید می کردند کردند . در این اثنا هم ، چه اون موقع که با دست خالی با این دیو می جنگیدیم و چه حالا که دارد جان می کند گوشه هایی از همه ما هم آسیب دید که امید و تنها امید می تواند آن را ترمیم کند . همه ما حق داشته و داریم به خاطر ترسمان یا احتیاطمان در فعالیتها شرکت نکنیم ، می توانیم اخبار را دنبال نکنیم و ...
ولی هیچ کدام حق نداریم ناامید شویم .
که تنها امید و ایمان به آینده ای بهتر است که می تواند ما را از این سیاهچال به انتها بیرون کند .
به امید فردایی بی درد
دوست دار تو ، ناشناس
دوست ناشناس عزیزم سلام. از لطفت و وقتی که گذاشتی خیلی ممنونم. ناامیدی من نه از جنبش - که دستاوردهای زیادی داشته - بلکه بیشتر شخصیه. ما از روز اول هم کسی نبودیم که حالا فراموش شده باشیم. حتی خانواده ما نمی دونند چه به ما گذشته. تمام حرف هات رو قبول دارم و برای برادر عزیزت و خودت بهترین آرزوها رو دارم. هرچند دوست داشتم با اسم خودت می نوشتی ولی هرجوری که دوست داری اینجا بیا. قربانت محمد
... و شاید زادروز کسی باشد
دیدنِ این خیلیه...
ارسال یک نظر