سه شنبه 26 آبان
من و محمد و ایمان روی تخت طبقه سوم من نشسته بودیم و داشتیم درباره موزیک دهه هفتاد حرف می زدیم. تو خلسه یادآوری موزیک ها و کنسرت ها و تورهای اون دهه جادویی بودیم که اردشیر اومد دم در و گفت: «محمد.....آزاد، موسی....آزاد، کامران....آزاد». لحظه ای همه بهت زده بودیم و یه دفعه جیغ و فریاد بچه ها اندرزگاه رو پر کرد. من از طبقه سوم پریدم پایین. همه بچه ها از خوشحالی بالا و پایین می پریدن. از اتاق های دیگه اومده بودن دم در اتاق. پریدم بغل محمد. کامران بهت زده روی تختش بود و نمی تونست پایین بیاد. محمد گریه اش گرفته بود. بچه ها یار دبستانی می خوندن و دست می زدن. همه همدیگه رو بغل می کردن و گریه می کردن. تا دم پله ها بدرقه شون کردیم و براشون دست زدیم. مثل قهرمان ها خداحافظی کردند. شب فوق العاده ای بود.هنوز هیچ تصوری از آزادی ندارم.
اندرزگاه 3 - بند 350
چهارشنبه 27 آبان
زندان به آدم یاد می ده هیچ خوشی بیشتر از 24 ساعت دوام نداره. امروز حکم فرامرز، مهدی غول، حسین ریزه، آقا مهرداد و دنی تأیید شد. روز خیلی خیلی بدی بود.
۷ نظر:
خیلی خوبه
:|
:|
نمي تونم تصور كنم كه حتي يك روز توي زندان باشم
وحشتناكه!
اميدوارم هيچ وقت نباشي. اينم تجربه ايه. خوشبختانه و متاسفانه هممون بلديم خودمون رو با محيط تطبيق بديم وگرنه مثل دايناسورها ميليون ها سال بود منقرض شده بوديم!
(سوالى فوق العاده ساده لوحانه!)
حكم چى؟ أزادى؟
يادمه 1جا تو بلاگت خوندم كه هنوز در بنده، و به خاطر مذهبش احتمال أزاديش كم :(
(فكر كنم اكسپلور كافيه،وقت خوابه!)
حکمش تأیید شد یعنی حکم دادگاه بدوی تو دادگاه تجدیدنظر تأیید شد و دیگه فرصتی برای واخواهی نمونده و باید تا آخر محکومیتش بمونه زندان. آره همونه.
ارسال یک نظر