اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۹

خرده داستان جنايي


داشتم باش غذا مي خوردم. اون غذاش تموم شده بود و من هنوز فس فس مي كردم. داشت با چنگالش بازي مي كرد. حوصله اش داشت سر مي رفت. چنگالشو كرد تو دلم، دلمو خورد.

۱۲ نظر:

sophie گفت...

خرده جنایت های زنارستورانی

sophie گفت...

این منوی کجاست؟ به نظر خوب میاد (آیکون ِ آب دهان سرازیر و گشنمه و اینا....

محـمد گفت...

D: رستوران خطرناكيه من كه نمي آم. آب دهانت واسه خوردن دل مردم سرازير شده؟ اي جنايتكار!

پارمیدا گفت...

عشق خشنیه...

sophie گفت...

بدجنس منظورم این بود که عکس منو هه بنظر میاد رستوران خوبی باشه همین

محـمد گفت...

آهان. ببخشید من در مورد تو زود قضاوت کردم. یادم رفته بود تو گیاهخواری!

مرضیه گفت...

دل در برفت و دلشدگان را خبر نکرد؟!خوب نوشتی.خوشمان آمد.ه

محـمد گفت...

این اولین کامنت تو بود برای نوشته های من و از اینجا بات آشنا شدم مرضیه. ای اینترانوس خدای اینترنت از تو سپاسگزاریم و این بچه رو برای تو قربانی می کنیم. مرضیه بیا جلو!

مژگان گفت...

منو یاد Monster از Lady gaga میندازه!

I wanna Just Dance
But he took me home instead
Uh oh! There was a monster in my bed
We french kissed on a subway train
He tore my clothes right off

"He ate my heart the he ate my brain"
Uh oh uh oh

محـمد گفت...

:)) چه بامزه!

مژگان گفت...

اشتباه تایپیمو که نگفتی؟! :پی
he ate my heart and then he ate my braaaaaaaain

خیلی دوست دارم این آهنگشو!

محـمد گفت...

نه بابا شبهاتش رو گفتم :)
مرسي مژگان